۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اشكال در باز كردن سايت هاي دانلود

متاسفانه به علت اشكال در باز كردن سايت هاي دانلود ، پيشنهاد ميگردد تا اطلاع بعدي از ابزارهاي غيره جهت باز كردن لينكهاي دانلود استفاده نمائيد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

شانزده دليل براي «ميوه فروش» شدن به جاي «مهندس نرم افزار» شدن!

سالها پيش آنقدر از فشارهاي پروژه و دشوار بودن توليد نرم افزار در ايران خسته شده بودم که با يکي از دوستان هم دانشگاهی تصميم گرفتيم یک شغل شرافتمندانه انتخاب کنیم! این بود که مشاغل مختلف را علمی، بررسی کردیم و آخر از همه تصمیم گرفتیم یک میوه فروشی باز کنیم! چرا؟ به هزار و پانزده دلیل! 15 دلیلش را می نویسم، هزارتای بقیه اش را خودتان خواهید دانست:



1- عدم وجود گارانتي: بعد از فروش نرم افزار بايد آن را گارنتي کني. برخلاف بسياري از مشاغل که شما بابت گارانتي پول اضافه مي گيرد و نزد خود نگه مي داريد، در نرم افزار بر عکس عمل مي شود و اين کارفرماي شماست که از شما تضمين (درصدي از قرارداد، چک تضمين، سفته و يا ضمانت نامه بانکي يا همه مواد) مي گيرد. در حاليکه ميوه فروشي گارانتي ندارد، جنس فروخته شده پس گرفته نمي شود.



2- بازه کوتاه زمان فروش: يک پروژه نرم افزاري ماهها طول مي کشد و باعث فرسايش نيروي کار مي شود در حاليکه در ميوه فروشي، صبح زود بار ميوه و سبزي مي آوري، حداکثر تا ظهر سبزي ها تمام مي شود، ميوه ها هم، بسته به محيط شما، در مدت زمان کوتاهي فروش مي روند و شما بازهم بار جديدي مي آوريد.



3- تغيير نياز نداريد: رايج است که نيازهاي مشتري تازه زماني آشکار مي شود که شما نرم افزار را فروخته ايد و مشتري متوقع است که در چارچوب همان قرارداد تغييرات اعمال شود، حتي اگر ماهيت تغيير کند. اما در ميوه فروشي، خريدار که از مغازه خارج شد شما ديگر مسؤوليتي نداريد، اگر تصميمش عوض شد، شما نگران نيستيد، يک کالاي جديد به وي مي فروشيد.



۴- عدم محصول ارجاعي: در نرم افزار اگر محصول شما کار نکرد و يا قديمي شد مشتري يا ارجاع مي دهد و يا ديگر سراغش نمي آيد، در ميوه فروشي شما ميوه سالم را به مردم به قيمت گران، ميوه نيمه خراب را ارزان تر به مردم کم درآمد تر و احتمالا ميوه کاملا خراب را به آبميوه فروشي ها و نمي دانم لواشک سازي ها مي فروشيد!



۵-واسطه گري به جاي توليد: در ميوه فروشي شما محلي براي عرضه کالاي ديگران هستيد، معمولا افزايش قيمت بين ميدان ميوه و تره بار با مغازه شما چند برابراست . اما در نرم افزار شما توليد مي کنيد و دردسر هاي آن را داريد تازه در انتها و پس از کسر انواع ماليات و بيمه هزينه توليد را در بياوريد خيلي هنر کرده ايد!



۶-مديريت نيروي انساني، خير!: شما در شرکت نرم افزاري با نيروي لوس و نازک نارنجي کارشناس سروکار داريد که کافي است يک کم ناراحت شود، هوس کانادا به سرش مي زند، اما در ميوه فروشي يکي دو کارگر از برادران افغاني مي گيريد، مثل ساعت براي شما کار مي کنند و غر که نمي زنند هيچ با همه سختي ها هم مي سازند.



۷-فصلي بودن کار، تعطيل: در توليد و فروش نرم افزار شما وابسته به زمان هستيد، براي مثال دولتي ها معمولا در ماه هاي خاصي خريد بيشتري مي کنند، يا در فروردين و ارديبهشت شما با افت فروش مواجه مي شويد، اما در ميوه فروشي هر فصلي ميوه خودش را دارد و شما آن را مي آوريد، هر ميوه اي هم طرفدار خاص خودش را دارد و شما تقريبا در همه سال فروش خود را يکنواخت خواهيد داشت. شب عيد ها هم که جاي خودش را دارد و شما پوست خلايق را حسابي خواهيد کند.



۸- بازار دائمي: نرم افزاري‌ها مانند يک کارگر ساختماني هستند، بايد ساختماني ساخته شود تا به آنان نياز باشد، وقتي بودجه
IT کشور صفر شود که نمي توان پروژه اي تعريف کرد که نرم افزاري روي آن کار کند، چون هنوز از ديدگاه اغلب تصميم گيرندگان ما، نرم افزار يک کار تشريفاتي است. اما ميوه فروشي نياز روز مردم است، همه هر روز خريد خودشان را دارد، وضع مردم بد هم بشود باز هم مهماني مي آيد که شما وادار شويد حتما ميوه خوب بخريد.



۹-درهم است: در نرم افزار شما قاصر هستيد از اينکه به يک مشتري بفهمانيد نرم افزار با نرم افزار متفاوت است. چون با يک چيز انتزاعي طرف است، بين نرم افزاري حسابداري 5 هزارتوماني با حسابداري 10 ميليون توماني فرقي قائل نيست. در حاليکه در ميوه فروشي ، مشتري تفاوت سيب با سيب را در مي يابد و اگر دنبال کيفيت خوب است پولش را هم مي پردازد.



۱۰- شما فقط ميوه را مي فروشيد: در نرم افزار وقتي شما نرم افزاري عرضه مي کنيد، داستان عرضه خدمات پس از فروش شروع مي شود، آموزش کاربران بعضا واقعا تعطيل! تبديل اطلاعات و انتقال آنها از سيستم قديمي به جديد، عرضه سخت افزار، نگراني از کارکردن نرم افزار روي هر نوع سخت افزار آشغالي که مشتري به شما مي دهد و ... اما در ميوه فروشي، شما فقط ميوه را مي فروشيد اينکه هندوانه را چطور مي خورند، گيلاس را چطور؟ اينکه آيا مشتري ظرف مناسبي براي نگهداري ميوه دارد و يا خير نيز به شما ربطي ندارد.



۱۱- يک بار براي هميشه، هرگز: نرم افزار را که مي فروشيد مشتري توقع دارد اين نرم افزار مادام العمر باشد برايش ، به سادگي حاضر نيست قرارداد پشتيباني و ارتقاء نرم افزار ببندد، اما همه مي دانيم که يک ميوه را براي همه سال نمي توان نگه داشت، خورده مي شود بالاخره! بايد ميوه جديدي خريد!



۱۲- باگ: خرابي ميوه نگراني ندارد، روشهاي نگهداري ميوه معلوم است و اگر شما يک کم تجربه پيدا کنيد مي توانيد به سادگي آن را نگهداري کنيد، اما در نرم افزار آنقدر مشکلات متعدد و متفاوت پيش مي آيد که شما گيج مي شويد که اين خطا از کجاست و راه حلش چطور است؟ مناطق بحراني ، آنقدر خطايابي را سخت مي کنند که شما نياز به فاز مجزايي براي آن پيدا مي کنيد و هزينه زيادي براي هر خطا مي پردازيد، تازه تضميني وجود ندارد که همه خطا ها را پيدا کرده باشيد و روز تحويل به مشتري، جلوي چشم وي، آنقدر سيستم خطا مي دهد که شما آب مي شويد و زمين مي رويد.



۱۳-آن که خربزه مي خورد پاي لرزش مي نشيند: شما مسؤول نحوه استفاده مشتري از ميوه نيستيد، مهم نيست برايتان که در عزا بخورند يا در عروسي، مهم نيست که به طرف نمي سازد يا مي سازد. اما در نرم افزار، کافي است از نرم افزار شما سوء استفاده شود، نمي دانم چرا يقه شما را مي گيرند که چرا از طريق نرم افزار شما به ما آسيب وارد شد، چرا هک شد، چرا ....؟



1۴-دوره بازپرداخت سريع: در ميوه فروشي به محض فروش ميوه پولتان را مي گيريد، اما در نرم افزار تازه پروژه را که تحويل داديد و صورتجلسه کرديد، بايد بدويد به دنبال پولتان، آنقدر اين پول دادن دير و تکه تکه مي شود که به نوش داروي پس از مرگ سهراب مي ماند، به شکلي که بعضي وقت ها بي خيال پولتان مي شويد.



1۵- تنوع مشتري: شما در يک شرکت نرم افزاري با طيف خاصي از مشتري سروکار داريد، يا دولتي يا خصوصي يا آموزشي يا ... اما در ميوه فروشي شما قيدي براي مشتري نداريد، زن و مرد، کوچک و بزرگ، دارا و ندار، پير و جوان، شهري و روستايي ،... همه به نوعي مشتري شما هستند، آنهم مشتري دائمي که از همه چيز مي گذرد الا از خوردن!



1۶- کپي رايت: در ميوه فروشي نمي توانيد يک ميوه را بخريد و تکثير کنيد، در نرم افزار مي توانيد، خوب هم مي توانيد. اگر توليد کننده ناراحت هم شد مهم نيست، چون يا قانون کافي نداريم و يا آنقدر اين قضيه پيچيده است که شما بي خيال مي شويد.

برای تصمیم گرفتن کافی نیست!؟
نمي دانم چرا با وجود همه اين استدلال هاي منطقي، ميوه فروش نشدم. آرزو مي کنم حداقل يک نفر اين مطلب را بخواند و به راه راست هدايت شود! دست از مهندسي نرم شدن بردارد و به قول بچه ها يک کار «شرافتمندانه» پيدا کند. اميدوارم...

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

افتتاح صفحه "سئوالات امتحاني"

چشم شيطان كور ،‌گوش شيطان كر،‌ "از امروز تصميم بر اين شد كه پس از هزار سال سئوالات امتحاني ترم هاي پيش رو در اختيار دانشجويان عزيز بذاريم. انشاالله كه مفيد باشه.

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

داستان

در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.

از حرف هاي پرستارها متوجه شدم که زن يک تومور دارد و حالش بسيار وخيم است.در بين مناقشه اين دو نفر کم کم با وضيعت زندگي آنها آشنا شدم. يک خانواده روستائي ساده بودند با دو بچه. دختري که سال گذشته وارد دانشگاه شده و يک پسر که در دبيرستان درس مي خواند و تمام ثروتشان يک مزرعه کوچک، شش گوسفند و يک گاو است.

در راهروي بيمارستان يک تلفن همگاني بود و هر شب مرد از اين تلفن به خانه شان زنگ مي زد. صداي مرد خيلي بلند بود و با آن که در اتاق بيماران بسته بود، اما صدايش به وضوح شنيده مي شد. موضوع هميشگي مکالمه تلفني مرد با پسرش هيچ فرقي نمي کرد :گاو و گوسفند ها را براي چرا برديد؟ وقتي بيرون مي رويد، يادتان نرود در خانه را ببنديد. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشيد. حال مادر دارد بهتر مي شود.. بزودي برمي گرديم...

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را براي انجام عمل جراحي زن آماده کردند. زن پيش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالي که گريه مي کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.»

مرد با لحني مطمئن و دلداري دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «اين قدر پرچانگي نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمي درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران، زن بي حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحي با موفقيت انجام شده بود.

مرد از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و وقتي همه چيز روبراه شد، بيرون رفت و شب ديروقت به بيمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب هاي گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشاي او شد که هنوز بي هوش بود.

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمي توانست حرف بزند، اما وضعيتش خوب بود. از اولين روزي که ماسک اکسيژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن مي خواست از بيمارستان مرخص بشود و مرد مي خواست او همان جا بماند. همه چيز مثل گذشته ادامه پيدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ مي زد. همان صداي بلند و همان حرف هايي که تکرار مي شد.

روزي در راهرو قدم مي زدم. وقتي از کنار مرد مي گذشتم داشت مي گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ يادتان نرود به آنها برسيد. حال مادر به زودي خوب مي شود و ما برمي گرديم.

اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب ديدم که اصلا کارتي در داخل تلفن همگاني نيست!!!

مرد درحالي که اشاره مي کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اين که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش مي کنم به همسرم چيزي نگو. گاو و گوسفندها را قبلا براي هزينه عمل جراحيش فروخته ام. براي اين که نگران آينده مان نشود، وانمود مي کنم که دارم با تلفن حرف مي زنم.

در آن لحظه متوجه شدم که اين تلفن براي خانه نبود، بلکه براي همسرش بود که بيمار روي تخت خوابيده بود. از رفتار اين زن و شوهر و عشق مخصوصي که بين شان بود، تکان خوردم. عشقي حقيقي که نيازي به بازي هاي رمانتيک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم مي کرد

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

قانـــون دانــــه

قانـــون دانــــه

Right-click here to download pictures. To help protect your privacy, Outlook prevented automatic download of this picture from the Internet.

نگاهي به درخت ســـيب بيندازيد. شايد پانـــصد ســـيب به درخت باشد که هر کدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم «چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟»

اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي دهد. به ما مي گويد:

«اکثر دانه ها هرگز رشد نمي کنند. پس اگر واقعاً مي خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يکبار تلاش کنيد.»

از اين مطلب مي توان اين نتايج را بدست آورد:

- بايد در بيست مصاحبه شرکت کني تا يک شغل بدست بياوري.

- بايد با چهل نفر مصاحبه کني تا يک فرد مناسب استخدام کني.

- بايد با پنجاه نفر صحبت کني تا يک ماشين، خانه، جاروبرقي، بيمه و يا حتي ايده ات را بفروشي.

- بايد با صد نفر آشنا شوي تا يک رفيق شفيق پيدا کني.

وقتي که «قانون دانه» را درک کنيم ديگر نااميد نمي شويم و به راحتي احساس شکست نمي کنيم.

قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.

در يک کلام:

افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي خورند؛ دانه هاي بيشتري مي کارند

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

افتتاح صفحه "تابلو اعلانات"

به اطلاع دانشجويان محترم ميرساند كه صفحه تابلو اعلانات افتتاح گرديد و از اين پس از طريق اين صفحه سعي در ارسال پيام هاي خود خواهم كرد.