بچه شتر: چند تا سوال برام پیش آمده است. میتونم ازت بپرسم مادر؟
شتر مادر: حتماً عزیزم. چیزی ناراحتت كرده است؟
بچه شتر: چرا ما كوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در كوهان آب و غذا ذخیره میكنیم تا در صحرا كه چیزی پیدا نمیشود بتوانیم دوام بیاوریم
.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و كف پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتاً برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن این مدل پا را داریم.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقتها جلوی دید من را میگیرد.
شتر مادر: پسرم. این مژه های بلند و ضخیم یك نوع پوشش حفاظتی است كه چشمهای ما را در مقابل باد و شنهای بیابان محافظت میكنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس كوهان برای ذخیره كردن آب است برای زمانی كه ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن دربیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شنهای بیابان است...
بچه شتر: فقط یك سوال دیگر دارم
.....
شتر مادر: بپرس عزیزم..
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی میكنیم؟
سلام
پاسخحذفنمره های الگوریتم و نرم افزار2 نمیاد!!!!؟؟؟؟ما که از استرس مردیم .....استاد یه لطفی کنید و برگه ها رو زودتر و البته با دست باز! تصحیح کنید.....
نمره های طراحی الگوریتم و نظریه زبانها وماشینها نمیاد؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفپسرک پرسید: زندگی یعنی چی؟ مادرش گفت: یعنی اینکه بشینی درس بخونی، دکتر بشی. گفت: فقط همین؟ مادرش گفت: خوب… غذا بخوری، بزرگ بشی. اصلا ببینم تو به این چیزا چیکار داری؟ برو بشین سر درس ات.
پاسخحذفپسرک از خانه بیرون رفت. کنار بازارچه قهوه خانه ای بود. پیرمردی نشته بود و قلیان می کشید. پسرک از پیرمرد پرسید: زندگی یعنی چی؟ پیر مرد گفت: یعنی اینکه بدنیا بیای، بزرگ بشی، پیر بشی و بعدشم… گفت: بعدشم چی؟ پیرمرد گفت: بعدش رو وقتی موقعش شد میفهمی. پسرک رفت و رفت تا به یک مرد جوان رسید و سوال خود را از جوان پرسید. مرد جوان گفت: یعنی اینکه عاشق بشی، دیوونش بشی بعدش یهو… پسرک گفت: بعدش یهو چی؟ جوان گفت: هیچی، زندگی یعنی همین دیگه.
پسرک رفت و به یک زن خیاط رسید و زن جوابش رو داد: زندگی یعنی این چرخ خیاطی من، یعنی کار کردن. آدم با کار زندس. اگه کار نکنی نه شیکمت سیر میمونه نه میتونی لباس بخری بپوشی نه هیچ چیز دیگه. پسر نگاهی به چرخ خیاطی انداخت و رفت.
به یک سگ ولگرد رسید و از او هم پرسید: زندگی یعنی چی؟ سگ گفت: یه سرپناه داشته باشی و غذای خوب بخوری تا مثل من تو زباله ها دنبال غذا نگردی. پسر تکه نان خشکی از جیبش در آورد و به سگ داد. سگ هم دمش را جنباند.
پسر رفت و رفت و از کوه ها و جنگل ها گذشت و بدنیال معنی زندگی گشت ولی نمی دانست که خود دارد در زندگی قدم می گذارد.
زندگی از نظر اون این بود: زندگی یعنی به دنبال معنی زندگی گشتن