۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

طنز الاغ

مي گويند مردي روستايي با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامي كه كارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماري كرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نيافت. سراسيمه به سراغ اهالي رفت و سراغ الاغ هاي گمشده را گرفت. از قرار معلوم كسي الاغ ها را نديده بود. نزديك ظهر، در حالي كه مرد روستايي خسته و نااميد شده بود، رهگذري به او پيشنهاد كرد، وقت نماز سري به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالاي منبر از جمعيت نمازخوان كسب اطلاع كند. مرد روستايي همين كار را كرد. امام جماعت از باب خير و مهمان دوستي، نماز اول را كه خواند بالاي منبر رفت و از آن جا كه مردي نكته دان و آگاه بود، رو به جماعت كرد و گفت: «آهاي مردم در ميان شما كسي هست كه از مال دنيا بيزار باشد؟» خشكه مقدسي از جا برخاست و گفت: «منامام جماعت بار ديگر بانگ برآورد: «آهاي مردم! در ميان شما كسي هست كه از صورت زيبا ناخشنود شود؟» خشكه مقدس ديگر برخاست و گفت:«من!» امام جماعت بار سوم گفت:«آهاي مردم! كسي در ميان شما هست كه از آواي خوش (صداي دلنشين) متنفر باشد؟» خشكه مقدس ديگري بر پا ايستاد و گفت:«من!» سپس امام جماعت رو به مرد روستايي كرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پيدا شد. بردار و برو

۷ نظر:

  1. سلام استاد
    وقتتون به خیر
    یه سوال داشتم:
    چرا وقتی از تو وبلاگتون میریم تو مترجم گوگل صفحه فیلتر میشه؟؟ :D
    مترجم گوگل فیلتر نیست.وبلاگ شما هم فیلتر نیست. این وسط چه اتفاقی میفته پیج فیلتر میشه؟!!!

    پاسخحذف
  2. سلام استاد

    این یکی دیگه واقعن خیلی باحال بود! مرسی

    پاسخحذف
  3. گل صداقت
    سالها پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا . دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم . روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض ۶ ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود . دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت . سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند . لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود . همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت … همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود

    پاسخحذف
  4. عالی بود استاد خیلی گلین خیلی

    پاسخحذف
  5. علی 1389/12/07 لاهیجان :
    چه بسیارن. چنین خرهایی ...!!! :( :)
    خدایا به علم ببخشای تا خوبی را از بدی ، زیبایی را از زشتی و راست را از دروغ تشخیص دهیم...

    پاسخحذف
  6. گويند كه واعظي سخنور بر مجلس وعظ سايه گستر
    از دفتر عشق نكته ميراند و افسانه ي عاشقي همي خواند
    خر گمشده اي بر او گذر كرد وز گمشده ي خودش خبر كرد
    زد بانگ كه كيست حاضر امروز كز عشق نبوده خاطر افروز
    ني محنت عشق ديده هرگز ني جور بتان كشيده هرگز
    برخاست ز جاي،ساده مردي هرگزز دلش نزاده دردي
    كان كس منم اي ستوده ي دهر كز عشق نبوده هرگزم بهر
    خر گم شده را بخواند كاي يار اينك خر تو، بيار افسار

    سلام استاد
    چرا پیامهای پاچه خوارانه ی اینا رو مجاز به دیدن کردی؟
    رضا یوسفی

    پاسخحذف